- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل چون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجل
2 چو گه خدمت شه آید من میدانم گر ز آب و گلم ای دوست نیم پای به گل
3 در نمازش چو خروسم سبک و وقت شناس نه چو زاغم که بود نعره او وصل گسل
4 من ز راز خوش او یک دو سخن خواهم گفت دل من دار دمی ای دل تو بیغش و غل
5 لذت عشق بتان را ز زحیران مطلب صبح کاذب بود این قافله را سخت مضل
6 من بحل کردم ای جان که بریزی خونم ور نریزی تو مرا مظلمه داری نه بحل
7 پس خمش کردم و با چشم و به ابرو گفتم سخنانی که نیاید به زبان و به سجل
8 گر چه آن فهم نکردی تو ولی گرم شدی هله گرمی تو بیفزا چه کنی جهد مقل
9 سردی از سایه بود شمس بود روشن و گرم فانی طلعت آن شمس شو ای سرد چو ظل
10 تا درآمد بت خوبم ز در صومعه مست چند قندیل شکستم پی آن شمع چگل
11 شمس تبریز مگر ماه ندانست حقت که گرفتار شدست او به چنین علت سل