-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می گذشتی و به سویت نگران می دیدم زار می مردم و در رفتن جان می دیدم
2 همچو دزدی که به کالای کسان می نگرد جان به کف کرده در آن روی نهان می دیدم
3 از دل گمشده سر رشته همی جستم باز گه به فتراک و گهی سوی عنان می دیدم
4 پرسش حال دل از طره او زهره نبود گر چه از خون ته هر موی نشان می دیدم
5 او ز محرومی بخت بد من می خندید من طمع بسته در آن شکل و دهان می دیدم
6 عاشقم، گر چه شود کشته غمی نیست، چه باک گاه گاهی ست به جان گذران می دیدم
7 او شد از دیده من غایب و من هم زان سو جان کنان می شدم و دیده کنان می دیدم
8 ای خوش آن شب که به یاد رخ تو می خفتم در دلم بودی و در خواب همان می دیدم
9 هم ز اول اجل خویش همی دانستم که دل و دیده به سویت نگران می دیدم
10 مردن خویش ز تو بود گمان خسرو را شد یقین اینک هر آنچه بدگمان می دیدم