نبودی آن که منت دلنواز از امیرخسرو دهلوی غزل 1448

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

نبودی آن که منت دلنواز می گفتم

1 نبودی آن که منت دلنواز می گفتم چرا ز ساده دلی با تو راز می گفتم؟

2 همه حکایت ناز تو گفتمی، زین پیش کنون بلای من است آن که ناز می گفتم

3 دلا، بسوختی و تلخ می نمود ترا من ار ز پند حدیثیت باز می گفتم

4 خوش آن شبی که به روی تو باده می خوردم به آب دیده همه شب نیاز می گفتم

5 عظیم درد سر آورد نازنین مرا که من فسانه به غایت دراز می گفتم

6 دلش گر از سخن من گرفت، بر حق بود که دردهای دل جانگداز می گفتم

7 هر آن سخن که ازو یاد بود، شب تا روز تمام می شد و هر بار باز می گفتم

8 خیال خنده نمی سوخت جان خسرو و من دعای آن لب کهتر نواز می گفتم

عکس نوشته
کامنت
comment