-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بودی که ز خود نبود گردد شایستهٔ وصل زود گردد
2 چوبی که فنا نگردد از خود ممکن نبود که عود گردد
3 این کار شگرف در طریقت بر بود تو و نبود گردد
4 هرگه که وجود تو عدم گشت حالی عدمت وجود گردد
5 ای عاشق خویش وقت نامد کابلیس تو در سجود گردد
6 دل در ره نفس باختی پاک تا نفس تو جفت سود گردد
7 دل نفس شد و شگفتت آید گر یک علوی جهود گردد
8 هر دم که به نفس می برآری در دیدهٔ دل چو دود گردد
9 بی شک دل تو از آن چنان دود کوری شود و کبود گردد
10 عطار بگفت آنچه دانست باقی همه بر شنود گردد