1 به جان او که گرم دسترس به جان بودی کمینه پیشکش بندگانش آن بودی
2 بگفتمی که بها چیست خاک پایش را اگر حیات گران مایه جاودان بودی
3 به بندگی قدش سرو معترف گشتی گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی
4 به خواب نیز نمیبینمش چه جای وصال چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی
5 اگر دلم نشدی پایبند طره او کی اش قرار در این تیره خاکدان بودی
6 به رخ چو مهر فلک بینظیر آفاق است به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی
7 درآمدی ز درم کاشکی چو لمعه نور که بر دو دیده ما حکم او روان بودی
8 ز پرده ناله حافظ برون کی افتادی اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی