- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دریغا کز میان ای یار رفتی به درد و حسرت بسیار رفتی
2 بسی زنهار گفتی لابه کردی چه سود از حکم بیزنهار رفتی
3 به هر سو چاره جستی حیله کردی ندیده چاره و ناچار رفتی
4 کنار پرگل و روی چو ماهت چه شد چون در زمین خوار رفتی
5 ز حلقه دوستان و همنشینان میان خاک و مور و مار رفتی
6 چه شد آن نکتهها و آن سخنها چه شد عقلی که در اسرار رفتی
7 چه شد دستی که دست ما گرفتی چه شد پایی که در گلزار رفتی
8 لطیف و خوب و مردم دار بودی درون خاک مردم خوار رفتی
9 چه اندیشه که میکردی و ناگاه به راه دور و ناهموار رفتی
10 فلک بگریست و مه را رو خراشید در آن ساعت که زار زار رفتی
11 دلم خون شد چه پرسم من چه دانم بگو باری عجب بیدار رفتی
12 چو رفتی صحبت پاکان گزیدی و یا محروم و باانکار رفتی
13 جوابکهای شیرینت کجا شد خمش کردی و از گفتار رفتی
14 زهی داغ و زهی حسرت که ناگه سفر کردی مسافروار رفتی
15 کجا رفتی که پیدا نیست گردت زهی پرخون رهی کاین بار رفتی