-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفتی و چراغ ستم افروخته کردی دیدی که چه باروز من سوخته کردی
2 کشتی بجفا شهری و از درد رهاندی درد همه در جان من اندوخته کردی
3 از خون اسیران نشود سیر سگ تو اکنون که بخون منش آموخته کردی
4 تا باز کجا میروی امشب به شبیخون کز آتش می شمع رخ افروخته کردی
5 اهلی چه گشودی برخ ماه وشان باز چشمی که بصد خون جگر دوخته کردی