1 ای کز ستم غم تو یک دل نرهد کس دل ندهد ترا که جان هم ندهد
2 از چنگ دو ابرو و دو چشمت نرهم یک صید ز چار چنگ بیرون نجهد
1 سجده بت گرچه باشد نامسلمانی مرا چون کنم چون این نوشت ایزد به پیشانی مرا
2 تا کی این دزدیده دیدن پرده بردارم زپیش از تو حال خود چه پوشم زانکه میدانی مرا
1 نقشبندی که کسان عاشق و مستند او را گو چنین ساز بتی تا بپرستند او را
2 زاهدان سنگ که بر شیشه میخواره زدند نه همان شیشه که دل نیز شکستند اورا
1 بسکه خطش سوخت ازغم صددل نومید را دود دلها تیره کرد آیینه خورشید را
2 عالم فانی نیر زد پیش آن ساقی جویی بلکه بی او کس نخواهد جنت جاوید را