ای اشک چو در راه طلب گرم از خیالی بخارایی غزل 342

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

ای اشک چو در راه طلب گرم دویدی

1 ای اشک چو در راه طلب گرم دویدی از خاک درِ دوست به مقصود رسیدی

2 دل جان نتوانست ز دستِ غم او برد خوش وقت تو ای اشک که بر آب چکیدی

3 گفتم که ندیدم دهن تنگ تو را هیچ خندان شد و گفتا که تو خود هیچ ندیدی

4 ناچار ملامت کش و خواری شنو ای دل در عشق چو گفتار عزیزان نشنیدی

5 گفتم که بلا می کشی ار می کشی آن زلف دیدی که نصیحت نشنیدی و کشیدی

6 گشتم چو خیالی به تمامی گرو عشق تا خلق نگویند به غیری گرویدی

عکس نوشته
کامنت
comment