- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای اشک چو در راه طلب گرم دویدی از خاک درِ دوست به مقصود رسیدی
2 دل جان نتوانست ز دستِ غم او برد خوش وقت تو ای اشک که بر آب چکیدی
3 گفتم که ندیدم دهن تنگ تو را هیچ خندان شد و گفتا که تو خود هیچ ندیدی
4 ناچار ملامت کش و خواری شنو ای دل در عشق چو گفتار عزیزان نشنیدی
5 گفتم که بلا می کشی ار می کشی آن زلف دیدی که نصیحت نشنیدی و کشیدی
6 گشتم چو خیالی به تمامی گرو عشق تا خلق نگویند به غیری گرویدی