ای از عرق جبین تو صبح بهار از واعظ قزوینی غزل 462

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

ای از عرق جبین تو صبح بهار دل

1 ای از عرق جبین تو صبح بهار دل یاد قدت نهال لب جویبار دل

2 هر دل که بیشمار نباشد در آن غمت در پیش عاشقان نبود در شمار دل

3 فارغ شدم بفکر تو از فکر روزگار غیر از غم تو نیست کسی غمگسار دل

4 چشمم ز رشک، تشنه به خون دلم شده است تا دیده است یاد ترا در کنار دل

5 هرگه که یاد بسمل تیغ تو کرده ام از خود فشانده ام بتپیدن غبار دل

6 واعظ چنین ضعیف و، غمت این قدر گران چون قامتش خمیده نگردد ز بار دل؟!

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر