1 ای خفته بخواب غفلت اندر ظلمات خضر ره تست وصل آن آب حیات
2 برخیز وز وصل او برافزود چراغ ور نی دگرش بخواب بینی هیهات
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
1 اگرچه از رخ خود چشم بسته یی ما را نهان ز چشمی و در دل نشسته یی ما را
2 ز جعد زلف تو هر موی ماست زنجیری چرا درین همه زنجیر بسته یی ما را