- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای برده به زلف کفر و دینم وز غمزه نشسته در کمینم
2 سرگشته و سوکوار از آنم شوریده و خسته دل ازینم
3 تا دایره وار کرد زلفت بر نقطهٔ خون نگر چنینم
4 از بس که زنم دو دست بر سر آید به فغان دو آستینم
5 گه دست گشاده به آسمانم گه روی نهاده بر زمینم
6 با این همه جور کز تو دارم بی نور رخت جهان نبینم
7 بر باد مده مرا که ناگه در تو رسد آه آتشینم
8 عطار شدم ز بوی زلفت ای زلف تو مشک راستینم