ای دل گه وصلش بجوار دگران از اهلی شیرازی غزل 870

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

ای دل گه وصلش بجوار دگران باش

1 ای دل گه وصلش بجوار دگران باش چشم تو فضول است خدا را نگران باش

2 چون عمر گرامی گذرد باد صبوحی برخیز و دمی واقف عمر گذران باش

3 خواهی که نباشد خبر از تلخی مرگت پیمانه می پر کن و از بیخبران باش

4 ای یوسف جان اهل نظر قدر تو دانند زنهار که دور از نظر بی بصران باش

5 تا خون کسی دامن پاک تو نگیرد واقف زنم دیده خونین جگران باش

6 اهلی که زند دم ز سفال سگ کویت گو خاک فدم همچو گل کوزه گران باش

7 گر چو شمع سحرت باد دهد مژده دوست حاصل زندگی خویش بیک بار ببخش

8 چون بمیخانه رسی از سر و دستار مگو بلکه در پای قدح نه سرو دستار ببخش

9 گر نبخشی بنکویان بد اهلی ساقی به پشیمانی رندان گنهکار ببخش

10 چو مه بمهر فلک شهره در جهان کم باش به نور معنی خود آفتاب عالم باش

11 قبای اطلس گل زود میرود بر باد بخلعت ابدی همچو سرو خرم باش

12 بهست و نیست چرا غم خورد کسی ساقی بجان دوست که تا باده هست بیغم باش

13 بکنج میکده بنشین چو جام جم با تست بصد شکوه فریدون و حشمت جم باش

14 حکایتی که ز فرهاد و بیستون گویند کنایت است که در کار خویش محکم باش

15 چو خار راه مسیحاست سوزنی در عشق مجرد از دو جهان چون مسیح مریم باش

16 بهشت عدن نیز زد به گفتگو اهلی رقیب اگر نشود آدمی تو آدم باش

عکس نوشته
کامنت
comment