ای ز رویت چشم جان را از امیرخسرو دهلوی غزل 1863

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

ای ز رویت چشم جان را روشنی

1 ای ز رویت چشم جان را روشنی زلف مشکن تا دلم را نشکنی

2 گفتم ایمن شو که من زآن توام عید بر عمر است و آنگه ایمنی

3 چیست کز دستم نمی نوشی شراب؟ روشنم شد تشنه خون منی

4 هر زمان گویی منال از دوستان چه اندر بازی، ای یار، افگنی؟

5 آخر این جان است کز تن می رود آخر این تیغ است و بر من می زنی!

6 مانده با دامان آن یوسف دلم آخر این خون هم در آن پیراهنی

7 پاک دامانی، تو دانی چاره چیست ما و معشوق و می و تردامنی

8 تا چه خواهد شد، ندانم حال من من اسیر و تیغ خوبان گردنی

9 خسروا، از کندن جان چاره نیست چون نمی آری که دل را بر کنی

عکس نوشته
کامنت
comment