- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای ز رویت چشم جان را روشنی زلف مشکن تا دلم را نشکنی
2 گفتم ایمن شو که من زآن توام عید بر عمر است و آنگه ایمنی
3 چیست کز دستم نمی نوشی شراب؟ روشنم شد تشنه خون منی
4 هر زمان گویی منال از دوستان چه اندر بازی، ای یار، افگنی؟
5 آخر این جان است کز تن می رود آخر این تیغ است و بر من می زنی!
6 مانده با دامان آن یوسف دلم آخر این خون هم در آن پیراهنی
7 پاک دامانی، تو دانی چاره چیست ما و معشوق و می و تردامنی
8 تا چه خواهد شد، ندانم حال من من اسیر و تیغ خوبان گردنی
9 خسروا، از کندن جان چاره نیست چون نمی آری که دل را بر کنی