1 ای برادر عاشقی را درد باید درد کو صابری و صادقی را مرد باید مرد کو
2 چند از این ذکر فسرده چند از این فکر زمن نعرههای آتشین و چهرههای زرد کو
3 کیمیا و زر نمیجویم مس قابل کجاست گرم رو را خود کی یابد نیم گرمی سرد کو
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 آن جان که از او دلبر ما شادانست پیوسته سرش سبز و لبش خندان است
2 اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال آهسته بگوئیم مگر جانانست
1 دست من گیر ای پسر خوش نیستم ای قد تو چون شجر خوش نیستم
2 نی بهل دستم که رنجم از دل است درد دل را گلشکر خوش نیستم
1 ای ساقی باده معانی درده تو شراب ارغوانی
2 زان باده پیر تلخ پاسخ بفزای حلاوت جوانی
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به