خنده را سوختن جان از امیرخسرو دهلوی غزل 1783

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

خنده را سوختن جان من آموخته ای

1 خنده را سوختن جان من آموخته ای غمزه را غارت ایمان من آموخته ای

2 جان به بازی ببری از من و بازم ندهی این چه بازیست که بر جان من آموخته ای؟

3 می زنی بر من سرگشته که سربازی کن گوی بازی تو به چوگان من آموخته ای

4 طره را بشکنی و باز ببندی، دانم این شکست از پی پیمان من آموخته ای

5 جا به چشمم کنی و غرقه شوم برنکشی آشنا گر چه به طوفان من آموخته ای

6 پاره گرد، ای دل و خون شو که ترا فرمان است عشق بازی تو به فرمان من آموخته ای

7 چه کنی از مژه سحر از پی خسرو هر دم این عملها نه ز دیوان من آموخته ای؟

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر