-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خنده را سوختن جان من آموخته ای غمزه را غارت ایمان من آموخته ای
2 جان به بازی ببری از من و بازم ندهی این چه بازیست که بر جان من آموخته ای؟
3 می زنی بر من سرگشته که سربازی کن گوی بازی تو به چوگان من آموخته ای
4 طره را بشکنی و باز ببندی، دانم این شکست از پی پیمان من آموخته ای
5 جا به چشمم کنی و غرقه شوم برنکشی آشنا گر چه به طوفان من آموخته ای
6 پاره گرد، ای دل و خون شو که ترا فرمان است عشق بازی تو به فرمان من آموخته ای
7 چه کنی از مژه سحر از پی خسرو هر دم این عملها نه ز دیوان من آموخته ای؟