-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو میدانی که در کار تو چون مضطر فرو ماندم به خاک و خون فرو رفتم ز خواب و خور فرو ماندم
2 ز حیرانی عشق تو خلاصم کی بود هرگز که از عشقت به نو هر روز حیران تر فرو ماندم
3 عجایب نامهٔ عشقت به پایان چون برم آخر که اندر اولین حرفی به سر دفتر فرو ماندم
4 چو دست من به یک بازی فرو بستی چه بازم من مکن داویم ده آخر که در ششدر فرو ماندم
5 همه شب بی تو چون شمعی میان آتش و آبم نگه کن در من مسکین که بس مضطر فرو ماندم
6 چگونه چشمهٔ حیوان درین وادی به دست آرم که اندر قعر تاریکی چو اسکندر فرو ماندم
7 از آن شد کشتیم غرقاب و من با پارهای تخته که در گرداب این دریای موجآور فرو ماندم
8 چو از شوق گهر رفتم بدین دریا و گم گشتم هم از خشکی هم از دریا هم از گوهر فرو ماندم
9 ز بس کاندر خم چوگان محنت گوی گشتم من چو گویی اندرین میدان ز پای و سر فرو ماندم
10 ندانم تا تو ای عطار گنج عشق کی یابی که از سودای گنج ایدر به رنج اندر فرو ماندم