1 ای دوست دل از جفای دشمن درکش با روی نکو شراب روشن درکش
2 با اهل هنر گوی گریبان بگشای وز نااهلان تمام دامن درکش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
2 خُمها همه در جوش و خروشند ز مستی وان می که در آن جاست حقیقت، نه مجاز است
1 کسی که حُسن و خَطِ دوست در نظر دارد محقق است که او حاصلِ بصر دارد
2 چو خامه در رهِ فرمانِ او سرِ طاعت نهادهایم مگر او به تیغ بردارد
1 یاد باد آن که ز ما وقتِ سفر یاد نکرد به وداعی دلِ غمدیدهٔ ما شاد نکرد
2 آن جوانبخت که میزد رقمِ خیر و قبول بندهٔ پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
1 واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کارِ دیگر میکنند
2 مشکلی دارم ز دانشمندِ مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
1 ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
2 تا درخت دوستی بر کی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
1 هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروی که بود تردامن شد
2 گویند شب آبستن و این است عجب کاو مرد ندید از چه آبستن شد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به