-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی آتش دل مقیم شد تو به سفر چرا شدی
2 آتش تو مقیم شد با دل من ندیم شد آتش خویش را بگو کآب حیات آمدی
3 چاشنی خیال تو میبدرد دل مرا ای غم او چو شکری ای دل من چو کاغذی
4 شمع بدان صبور شد تا همگیش نور شد نور به است از همه خاصه که نور سرمدی
5 نور دمی که عاق شد طالب روح طاق شد ماه مرا محاق شد بیمه فضل ایزدی
6 بازرسید آیتی از طرف عنایتی وحدت بینهایتی گشت امام و مقتدی
7 بست پلنگ قهر را بازگشاد مهر را قبه ببست شهر را شهر برست از بدی