-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای گشته نهان از همه از بس که عیانی دیده ز تو بینا و تو از دیده نهانی
2 گر من طلبم دولت وصلت نتوانم گر تو بنمایی رخ خویشم بتوانی
3 شد در سر کار تو همه مایهٔ عمرم آخر تو چه چیزی که نه سودی نه زیانی
4 یک چند در اندیشهٔ روی تو نشستم معلوم نشد خود که چه چیزی به چه مانی
5 ای جان و جهان نیست به هر جان و جهان هیچ آخر تو کدامی که نه جانی نه جهانی
6 دل گفت که جانی و خرد گفت جهانی چون نیک بدیدم تو نه اینی و نه آنی
7 تبدیل نداری که توان خواند جهانت تغییر نداری که توان گفت که جانی
8 عطار عیان است که محتاج بیان است گر اهل عیانی به چه در بند عیانی