-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سینهام را از غم عالم تو بیغم کردهای از غم خود تا مرا رسوای عالم کردهای
2 فاشم، ای دیده، تو کردی، زانکه زین دل هرکجا خواستم گویم غمی، بنیاد ماتم کردهای
3 وه که خلقی ز آه دودانگیز من بگریست خون ای عفاک الله تو باری دیده را نم کردهای
4 زین پریشانی، سرت گردم، خلاصم کن دمی ای که کار من چو زلف خویش در هم کردهای
5 دل به تو دادم، کنون میخواهی این دم جان ز من آری، آری، بر دلم جور و جفا کم کردهای
6 ریش کردی سینهام از ناوک هجران و باز خنده کردی بر دلم جور و جفا کم کردهای
7 گر ز بیمهری سخن میگویی، آن را خود مگوی ور ز من میپرسی، از بیداد آن هم کردهای
8 خسروا، دیوانگی بگذار و لعلش را مخواه کاین سلیمان است کز وی قصد خاتم کردهای