- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رخی داری که وصف آن به خاطر درنمیگنجد شراب لذت دیدار در ساغر نمیگنجد
2 کسی را در دهان تنگ خود چندین شکر گنجد که تو میخندی و اندر جهان شکر نمیگنجد
3 کجا چیده بود آن مو همه کز لب برون آری ز تنگی در دهان تو چو مویی در نمیگنجد
4 خیالت چون به چشم آمد، برون شد مردم چشمم که در یک دیده مردم دو مردم در نمیگنجد
5 مرا سودای آن خط همچو دفتر ساخت تو بر تو بگردانم ورق اکنون که در دفتر نمیگنجد
6 درآ در چشم و بیرون کن خیالات دگر کآنجا نگنجد مو که دو سلطان به یک کشور نمیگنجد
7 مرا گویی که دل بر یار دیگر نه، نهم، لیکن همین در دل تو میگنجی، کس دیگر نمیگنجد
8 ز هجرت موی شد خسرو، ولی از شادی وصلت ببین آن موی را باری که در کشور نمیگنجد