ای چشم بد را برقعی بر از عطار نیشابوری غزل 709

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته

1 ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته صد یوسف گم گشته را زلفت به چاه آویخته

2 ماه است روی خرمت دام است زلف پر خمت دلها چو مرغ اندر غمت از دامگاه آویخته

3 فرش بقا انداخته کوس فنا بنواخته میزان عزت ساخته پیش سپاه آویخته

4 مردان ره را بارها بر لب زده مسمارها پس جمله را بر دارها از چار راه آویخته

5 شمع طرب افروخته تا راز شمع آموخته دل بی جنایت سوخته جان بی گناه آویخته

6 ای داده در دلها ندا، تا کرده دلها جان فدا سرهای پیران هدی بر شاهراه آویخته

7 آن خواجهٔ روز جزا، بر چارسوی کبریا از بهر دست آویز ما زلف سیاه آویخته

8 ابلیس را حالی عجب در بحر حرمان خشک لب از بهر یک ترک ادب از سجدگاه آویخته

9 عطار این تفصیل‌دان وین قصه بی تأویل‌دان عالم یکی قندیل دان، ز ایوان شاه آویخته

عکس نوشته
کامنت
comment