ای چشم خمارین که کشد از شهریار گزیدهٔ غزلیات 15

ای چشم خمارین که کشد سرمه خوابت

1 ای چشم خمارین که کشد سرمه خوابت وی جام بلورین که خورد باده نابت

2 خواهم همه شب خلق به نالیدن شبگیر از خواب برآرم که نبینند به خوابت

3 ای شمع که با شعله دل غرقه به اشکی یارب تو چه آتش که بشویند به آبت

4 ای کاخ همایون که در اقلیم عقابی یارب نفتد ولوله وای غرابت

5 در پیچ و خم و تابم از آن زلف خدا را ای زلف که داد این همه پیچ و خم و تابت

6 عکسی به خلایق فکن ای نقش حقایق تا چند بخوانیم به اوراق کتابت

7 ای پیر خرابات چه افتاده که دیریست در کنج خرابات نبینند خرابت

8 دیدی که چه غافل گذرد قافله عمر بگذاشت به شب خوابت و بگذشت شبابت

9 آهسته که اشکی به وداعت بفشانیم ای عمر که سیلت ببرد چیست شتابت

10 ای مطرب عشاق که در کون و مکان نیست شوری به جز از غلغله چنگ و ربابت

11 در دیر و حرم زخمه سنتور عبادت حاجی به حجازت زد و راهب به رهابت

12 ای آه پر افشان به سوی عرش الهی خواهم که به گردی نرسد تیر شهابت

13 شهریست بهم یار و من یک تنه تنها ای دل به تو باکی نه که پاکست حسابت

عکس نوشته
کامنت
comment