- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو خود به غمزه سراسر کرشمه و نازی چه حاجت است که با ما کرشمه ای سازی
2 به تیغ بازی مژگان مریز خون مرا که نیست ریختن خون عاشقان بازی
3 شب آمدی و نگفتم به کس، ولی چه کنم؟ که بوی زلف به همسایه کرد غمازی
4 حدیث حسن کسی را به عهد تو نرسد ترا رسد که، نگارا، به حسن ممتازی
5 از آن شده ست لگدکوب بلبلان سر سرو که پیش قامت تو می کند سرافرازی
6 چو جان به پای تو انداختم، خیال بگفت که من از آن توام تا تو دل نیندازی
7 رضا به کشتن خود داد خسروت که ز لب به زنده کردن او چون مسیح پردازی