باز بیرون شدی و نوبت از خیالی بخارایی غزل 119

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

باز بیرون شدی و نوبت حیرانی شد

1 باز بیرون شدی و نوبت حیرانی شد زلف برهم زدی و وقت پریشانی شد

2 قدمی نه سوی کنج دلم از گنج مراد که ز دوریّ تو نزدیک به ویرانی شد

3 تا به پیش لب جان پرور تو چشمهٔ خضر چه خطا گفت که منسوب به حیوانی شد

4 ای دل از وسوسهٔ نفس حذر کن که مرا به جمالش هوس صحبت روحانی شد

5 چند بر خاک نهی پیش بتان پیشانی عذر پیش آر که هنگام پشیمانی شد

6 ای خیالی چو لبش بوسه به جانی بفروخت غم افلاس مخور بیش که ارزانی شد

عکس نوشته
کامنت
comment