تو می روی و به نظاره از امیرخسرو دهلوی غزل 1955

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

تو می روی و به نظاره تو چشم جهانی

1 تو می روی و به نظاره تو چشم جهانی بگو که آگهی از عاشقان دلشدگانی

2 بگشت حال به بالای ابروی تو کسان را که زیر دست فتادش چنان کمند و کمانی

3 در ابروی تو نه یک دل هزار بیش فرو شد به من ز داغ دل آنگه که دارد از تو نشانی

4 برهمنان که پرستند آفتاب فلک را مگر که هندوی ما را ندیده اند زمانی

5 غلام پنجه مرغول هندوانه اویم که هست هر خم مویی از او شکنجه جانی

6 بریخت آب رخ بیدلان به خاک در او چه کم شود که اگر تر کند به لطف زبانی

7 گران کمانی آن هندوی کمانکش چابک به هیچ پنجه ترکی رها نکرد عنانی

8 بخار هجران، خسرو، صبور باش که هرگز رطب نیایی ازین بستگی ز پسته دهانی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر