-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو می روی و به نظاره تو چشم جهانی بگو که آگهی از عاشقان دلشدگانی
2 بگشت حال به بالای ابروی تو کسان را که زیر دست فتادش چنان کمند و کمانی
3 در ابروی تو نه یک دل هزار بیش فرو شد به من ز داغ دل آنگه که دارد از تو نشانی
4 برهمنان که پرستند آفتاب فلک را مگر که هندوی ما را ندیده اند زمانی
5 غلام پنجه مرغول هندوانه اویم که هست هر خم مویی از او شکنجه جانی
6 بریخت آب رخ بیدلان به خاک در او چه کم شود که اگر تر کند به لطف زبانی
7 گران کمانی آن هندوی کمانکش چابک به هیچ پنجه ترکی رها نکرد عنانی
8 بخار هجران، خسرو، صبور باش که هرگز رطب نیایی ازین بستگی ز پسته دهانی