- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مست می گردی ز خانه، بیش نافرمان مشو چشم بد نیکو نباشد، جایها مهمان مشو
2 گر ترا جولان نباشد، گر تو چون من صد کشی یا مرا اول بکش یا بیش در جولان مشو
3 طوق شاهان است فتراک تو بر ما سهل گیر شرم دار و بر گدایان صاحب فرمان مشو
4 غمزه می آری و می گویی مرو از خود عجب تیغ می رانی و می گویی مرا، قربان مشو
5 دل ز من بستانی و گویی نمی دانم که برد این چنین یکبارگی هم جان من نادان مشو
6 از غمت شبها نخفتم و آن زمان کت یافتم گر مرا خواب دگر گیرد تو دیگرسان مشو
7 دوستان گشتند دشمن، ای دل، آخر گهی زان من بودی تو باری جانب ایشان مشو
8 دل که ویرانی ست اندر طالعش از نیکوان گفت مردم کی شود گر گویدش ویران مشو
9 خسروا، دیدی که حیران مانده ای در کار خویش من ترا صد ره نگفتم کاین چنین حیران مشو