1 هر پارهٔ خاک را چو ماهی کردی وانگه مه را قرین شاهی کردی
2 آخر ز فراق هر دو آهی کردی زان آه بسوی خویش راهی کردی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 آن خواجه را در کوی ما در گل فرورفتست پا با تو بگویم حال او برخوان اذا جاء القضا
2 جباروار و زفت او دامن کشان میرفت او تسخرکنان بر عاشقان بازیچه دیده عشق را
1 آمد مه ما مستی دستی فلکا دستی من نیست شدم باری در هست یکی هستی
2 از یک قدح و از صد دل مست نمیگردد گر باده اثر کردی در دل تن از او رستی
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **