مستی ببینی از جلال الدین محمد مولوی غزل 2132

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

مستی ببینی رازدان می‌دانک باشد مست او

1 مستی ببینی رازدان می‌دانک باشد مست او هستی ببینی زنده دل می‌دانک باشد هست او

2 گر سر ببینی پرطرب پر گشته از وی روز و شب می‌دانک آن سر را یقین خاریده باشد دست او

3 عالم چو ضد یک دگر در قصد خون و شور و شر لیکن نیارد دم زدن از هیبت پابست او

4 هر دم یکی را می‌دهد تا چون درختی برجهد حیران شود دیو و پری در خیز و در برج است او

5 سبلت قوی مالیده‌ای از شیر نقشی دیده‌ای ای فربه از بایست خود باری ببین بایست او

6 زو قالبت پیوسته شد پیوسته گردد حالتت ای رغبت پیوندها از رحمت پیوست او

7 ای خوش بیابان که در او عشق است تازان سو به سو جز حق نباشد فوق او جز فقر نبود پست او

8 شست سخن کم باف چون صیدت نمی‌گردد زبون تا او بگیرد صیدها ای صید مست شست او

عکس نوشته
کامنت
comment