- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مستی ببینی رازدان میدانک باشد مست او هستی ببینی زنده دل میدانک باشد هست او
2 گر سر ببینی پرطرب پر گشته از وی روز و شب میدانک آن سر را یقین خاریده باشد دست او
3 عالم چو ضد یک دگر در قصد خون و شور و شر لیکن نیارد دم زدن از هیبت پابست او
4 هر دم یکی را میدهد تا چون درختی برجهد حیران شود دیو و پری در خیز و در برج است او
5 سبلت قوی مالیدهای از شیر نقشی دیدهای ای فربه از بایست خود باری ببین بایست او
6 زو قالبت پیوسته شد پیوسته گردد حالتت ای رغبت پیوندها از رحمت پیوست او
7 ای خوش بیابان که در او عشق است تازان سو به سو جز حق نباشد فوق او جز فقر نبود پست او
8 شست سخن کم باف چون صیدت نمیگردد زبون تا او بگیرد صیدها ای صید مست شست او