ای مستی شباب، ترا کرده از واعظ قزوینی غزل 436

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

ای مستی شباب، ترا کرده باب وعظ

1 ای مستی شباب، ترا کرده باب وعظ برگ خزان برای تو باشد کتاب وعظ

2 ای آنکه برده غفلت دنیا ترا ز هوش بر روی دل چرا نفشانی گلاب وعظ؟!

3 چشمت ز خواب بیخبری وا نمیشود تا چهره حیات نشویی بآب وعظ

4 چون شد سواد موی تو روشن، میسر است آیینه بر گرفتن و، خواندن کتاب وعظ

5 این دیو نفس بدرگ وارونه کار را از خویش دور ساز، به تیر شهاب وعظ

6 چون شمع جا بمحفل قربت نمیدهند تا نفگنی برشته جان پیچ و تاب وعظ

7 با صدمه عتاب الهی چه میکنی؟ از نازکی چون طبع ترا نیست تاب وعظ

8 سیلاب گریه را نتواند روان کند از کوهسار سختی دل، جز سحاب وعظ

9 در مدرس زمانه، دوموگشتی و، همان نشناختی سیاه و سفید از کتاب وعظ

10 واعظ، ز زهد خشک جهانی مکدر است تر کن دماغ پیر و جوان، از شراب وعظ

عکس نوشته
کامنت
comment