- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای مستی شباب، ترا کرده باب وعظ برگ خزان برای تو باشد کتاب وعظ
2 ای آنکه برده غفلت دنیا ترا ز هوش بر روی دل چرا نفشانی گلاب وعظ؟!
3 چشمت ز خواب بیخبری وا نمیشود تا چهره حیات نشویی بآب وعظ
4 چون شد سواد موی تو روشن، میسر است آیینه بر گرفتن و، خواندن کتاب وعظ
5 این دیو نفس بدرگ وارونه کار را از خویش دور ساز، به تیر شهاب وعظ
6 چون شمع جا بمحفل قربت نمیدهند تا نفگنی برشته جان پیچ و تاب وعظ
7 با صدمه عتاب الهی چه میکنی؟ از نازکی چون طبع ترا نیست تاب وعظ
8 سیلاب گریه را نتواند روان کند از کوهسار سختی دل، جز سحاب وعظ
9 در مدرس زمانه، دوموگشتی و، همان نشناختی سیاه و سفید از کتاب وعظ
10 واعظ، ز زهد خشک جهانی مکدر است تر کن دماغ پیر و جوان، از شراب وعظ