- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو از خواری همینالی نمیبینی عنایتها مخواه از حق عنایتها و یا کم کن شکایتها
2 تو را عزت همیباید که آن فرعون را شاید بده آن عشق و بستان تو چو فرعون این ولایتها
3 خنک جانی که خواری را به جان ز اول نهد بر سر پی اومید آن بختی که هست اندر نهایتها
4 دهان پرپست میخواهی مزن سرنای دولت را نتاند خواندن مقری دهان پرپست آیتها
5 ازان دریا هزاران شاخ شد هر سوی و جویی شد به باغ جان هر خلقی کند آن جو کفایتها
6 دلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی به اول بنگر و آخر که جمع آیند غایتها
7 اگر خوکی فتد در مشک و آدم زاد در سرگین رود هر یک به اصل خود ز ارزاق و کفایتها
8 سگ گرگین این در به ز شیران همه عالم که لاف عشق حق دارد و او داند وقایتها
9 تو بدنامی عاشق را منه با خواری دونان که هست اندر قفای او ز شاه عشق رایتها
10 چو دیگ از زر بود او را سیه رویی چه غم آرد که از جانش همیتابد به هر زخمی حکایتها
11 تو شادی کن ز شمس الدین تبریزی و از عشقش که از عشقش صفا یابی و از لطفش حمایتها