تو از خواری از جلال الدین محمد مولوی غزل 59

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

تو از خواری همی‌نالی نمی‌بینی عنایت‌ها

1 تو از خواری همی‌نالی نمی‌بینی عنایت‌ها مخواه از حق عنایت‌ها و یا کم کن شکایت‌ها

2 تو را عزت همی‌باید که آن فرعون را شاید بده آن عشق و بستان تو چو فرعون این ولایت‌ها

3 خنک جانی که خواری را به جان ز اول نهد بر سر پی اومید آن بختی که هست اندر نهایت‌ها

4 دهان پرپست می‌خواهی مزن سرنای دولت را نتاند خواندن مقری دهان پرپست آیت‌ها

5 ازان دریا هزاران شاخ شد هر سوی و جویی شد به باغ جان هر خلقی کند آن جو کفایت‌ها

6 دلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی به اول بنگر و آخر که جمع آیند غایت‌ها

7 اگر خوکی فتد در مشک و آدم زاد در سرگین رود هر یک به اصل خود ز ارزاق و کفایت‌ها

8 سگ گرگین این در به ز شیران همه عالم که لاف عشق حق دارد و او داند وقایت‌ها

9 تو بدنامی عاشق را منه با خواری دونان که هست اندر قفای او ز شاه عشق رایت‌ها

10 چو دیگ از زر بود او را سیه رویی چه غم آرد که از جانش همی‌تابد به هر زخمی حکایت‌ها

11 تو شادی کن ز شمس الدین تبریزی و از عشقش که از عشقش صفا یابی و از لطفش حمایت‌ها

عکس نوشته
کامنت
comment