-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 تویی در پیش من یا خود مه و پروین نمی دانم شب قدر من است امشب که قدر این نمی دانم
2 روی در باغ و می گویی که گل بین چون منم عاشق همین روی تو می بینم، گل و نسرین نمی دانم
3 چنانم لذت یاد تو بنشسته ست اندر جان که زان پس ذوق تلخ و جان خود شیرین نمی دانم
4 خرد را گفتم اندر عاشقی دخلی بکن، گفتا غریبم، رسم این کشور من مسکین نمی دانم
5 به بالینم رسیده یار و من در مردن از سویش کجایی در زبان و کیست در بالین نمی دانم؟
6 سؤال می کنی از من که خسرو من کیم پیشت؟ شنیدم، لیک از حسرت جواب این نمی دانم