حاجت از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 119

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

حاجت خود گر نگفتی آن فقیر

1 حاجت خود گر نگفتی آن فقیر او بدادی و بدانستی ضمیر

2 آنچ در دل داشتی آن پشت‌خم قدر آن دادی بدو نه بیش و کم

3 پس بگفتندی چه دانستی که او این قدر اندیشه دارد ای عمو

4 او بگفتی خانهٔ دل خلوتست خالی از کدیه مثال جنتست

5 اندرو جز عشق یزدان کار نیست جز خیال وصل او دیار نیست

6 خانه را من روفتم از نیک و بد خانه‌ام پرّست از عشق احد

7 هرچه بینم اندرو غیر خدا آن من نبود بود عکس گدا

8 گر در آبی نخل یا عرجون نمود جز ز عکس نخلهٔ بیرون نبود

9 در تگ آب ار ببینی صورتی عکس بیرون باشد آن نقش ای فتی

10 لیک تا آب از قذی خالی شدن تنقیه شرطست در جوی بدن

11 تا نماند تیرگی و خس درو تا امین گردد نماید عکس رو

12 جز گلابه در تنت کو ای مقل آب صافی کن ز گل ای خصم دل

13 تو بر آنی هر دمی کز خواب و خور خاک ریزی اندرین جو بیشتر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر