تو در آتش ز تب چو نشمع و من از اهلی شیرازی غزل 994

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

تو در آتش ز تب چو نشمع و من دور از درت گردم

1 تو در آتش ز تب چو نشمع و من دور از درت گردم مرا پروانه خود کن که بر گرد دسرت گردم

2 لب از تاب تبت خشک و دو چشم از گریه گشته تر فدای آن لبان خشک و چشمان ترت گردم

3 بخور عود و شکر برنتابد آن دل نازک بسوزم جان شیرین و بخور مجمرت گردم

4 چو مورم آرزو باشد که میرم در فدای تو مگس وارم طمع نبود که گر شکرت گردم

5 مرا کشتی ز غم بهر خدا حرفی بگو با من چو اهلی زنده دیگر از لب جانپرورت گردم

6 شیرین لبا چون اهلیم در تلخی غم بی لبت من خسرو عهدم ولی فرهاد وادی مسکنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر