ای نسیم سحری بوی بهارم از خواجوی کرمانی غزل 730

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

ای نسیم سحری بوی بهارم برسان

1 ای نسیم سحری بوی بهارم برسان شکری از لب شیرین نگارم برسان

2 حلقهٔ زلف دلارام من از هم بگشای شمسه‌ئی زان گره غالیه بارم برسان

3 تار آن سلسلهٔ مشک فشان بر هم زن بوئی از نافهٔ آهوی تتارم برسان

4 گرت افتد به دواخانهٔ وصلش گذری مرهمی بهر دل ریش فگارم برسان

5 دم بدم تا کنمش بر ورق دیده سواد نسخه‌ای زان خط مشکین غبارم برسان

6 تا دهم بوسه و بر بازوی ایمان بندم رقعه‌ئی از خط آن لاله عذارم برسان

7 پیش از آن کز من دلخسته نماند دیار مژده‌ئی از ره یاری بدیارم برسان

8 چون بدان بقعه رسی رقعهٔ من در نظر آر نام من محو کن و نامه بیارم برسان

9 گر بخمخانهٔ آن مغبچه‌ات راه بود سر خم بر کن و داروی خمارم برسان

10 دارد آن موی میان از من بیچاره کنار یا رب آنموی میان را بکنارم برسان

11 دل خواجو شد و بر خاک درش کرد قرار خبری زاندل بی صبر و قرارم برسان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر