می‌شدی غافل از جلال الدین محمد مولوی غزل 178

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

می‌شدی غافل ز اسرار قضا

1 می‌شدی غافل ز اسرار قضا زخم خوردی از سلحدار قضا

2 این چه کار افتاد آخر ناگهان این چنین باشد چنین کار قضا

3 هیچ گل دیدی که خندد در جهان کو نشد گرینده از خار قضا

4 هیچ بختی در جهان رونق گرفت کو نشد محبوس و بیمار قضا

5 هیچ کس دزدیده روی عیش دید کو نشد آونگ بر دار قضا

6 هیچ کس را مکر و فن سودی نکرد پیش بازی‌های مکار قضا

7 این قضا را دوستان خدمت کنند جان کنند از صدق ایثار قضا

8 گر چه صورت مرد جان باقی بماند در عنایت‌های بسیار قضا

9 جوز بشکست و بمانده مغز روح رفت در حلوا ز انبار قضا

10 آنک سوی نار شد بی‌مغز بود مغز او پوسید از انکار قضا

11 آنک سوی یار شد مسعود بود مغز جان بگزید و شد یار قضا

عکس نوشته
کامنت
comment