1 با خلق خدا نمیتوان غوغا کرد خوش آنکه بخلق صید خاطرها کرد
2 صد دوست بیکروز توان دشمن ساخت یکدوست بصد سال توان پیدا کرد
1 ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست قیامت است که در روزگار ما برخاست
2 اگر صفا طلبی کام دل مجوی که یار چو در کنار نشست از میان صفا برخاست
1 این حسن و ملاحت نگر آن کان نمک را کاتش زده در رشته جان شمع فلک را
2 دامان ملک گرچه نیالود درین خاک بر خاک نشینان تو رشک است ملک را
1 ز فتراکسوار من چه معراجی است آهو را سر آن آهویی گردم که قران میشود او را
2 نکوخویی ز خوبان رشک عاشق بار میرود از آن نیکویان دل میدهم خوبان بدخو را