-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از همچو تویی برید نتوان بر تو دگری گزید نتوان
2 تا چند کشم جفایت آخر محنت همه عمر دید نتوان
3 زین پس من و جور عشق و تسلیم کز آمده سر کشید نتوان
4 غم سینه بسوخت، چون توان کرد؟ خود پرده خود درید نتوان
5 یاران عزیز، پند گویند گویند، ولی شنید نتوان
6 من کز پی خواریم چه تدبیر؟ عزت به درم خرید نتوان
7 بی یاری بخت کام دل نیست بی پر به هوا پرید نتوان
8 ایوان مراد بس بلند است آنجا به هوس رسید نتوان
9 این شربت عاشقیست خسرو بی خون جگر چشید نتوان