- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خطی از غالیه بر غالیهدان آوردی دل این سوخته را کار به جان آوردی
2 نه که منشور نکویی تو بی طغرا بود رفتی از غالیه طغرا و نشان آوردی
3 تا به ماهت نرسد چشم بد هیچ کسی ماه را در زره مشکفشان آوردی
4 نیست از جانب من تا به تو یک موی میان تو چرا بیهده از موی میان آوردی
5 هرکه او از سر کوی تو به مویی سر تافت با سر موی خودش موی کشان آوردی
6 گفتم از لعل لبت یک شکر آرم بر زخم گفت آری شدی و زخم زبان آوردی
7 خواست از لعل تو عطار به عمری شکری جگرش خوردی و کارش به زیان آوردی