- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو نفس نفس بر این دل هوسی دگر گماری چه خوش است این صبوری چه کنم نمیگذاری
2 سر این خدای داند که مرا چه میدواند تو چه دانی ای دل آخر تو بر این چه دست داری
3 به شکارگاه بنگر که زبون شدند شیران تو کجا گریزی آخر که چنین زبون شکاری
4 تو از او نمیگریزی تو بدو همیگریزی غلطی غلط از آنی که میان این غباری
5 ز شه ار خبر نداری که همیکند شکارت بنگر تو لحظه لحظه که شکار بیقراری
6 چو به ترس هر کسی را طرفی همیدواند اگر او محیط نبود ز کجاست ترسگاری
7 ز کسی است ترس لابد که ز خود کسی نترسد همه را مخوف دیدی جز از این همهست باری
8 به هلاک میدواند به خلاص میدواند به از این نباشد ای جان که تو دل بدو سپاری
9 بنمایمت سپردن دل اگر دلم بخواهد دل خود بدو سپردم هم از او طلب تو یاری