تو از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2829

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

تو نفس نفس بر این دل هوسی دگر گماری

1 تو نفس نفس بر این دل هوسی دگر گماری چه خوش است این صبوری چه کنم نمی‌گذاری

2 سر این خدای داند که مرا چه می‌دواند تو چه دانی ای دل آخر تو بر این چه دست داری

3 به شکارگاه بنگر که زبون شدند شیران تو کجا گریزی آخر که چنین زبون شکاری

4 تو از او نمی‌گریزی تو بدو همی‌گریزی غلطی غلط از آنی که میان این غباری

5 ز شه ار خبر نداری که همی‌کند شکارت بنگر تو لحظه لحظه که شکار بی‌قراری

6 چو به ترس هر کسی را طرفی همی‌دواند اگر او محیط نبود ز کجاست ترسگاری

7 ز کسی است ترس لابد که ز خود کسی نترسد همه را مخوف دیدی جز از این همه‌ست باری

8 به هلاک می‌دواند به خلاص می‌دواند به از این نباشد ای جان که تو دل بدو سپاری

9 بنمایمت سپردن دل اگر دلم بخواهد دل خود بدو سپردم هم از او طلب تو یاری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر