ای از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2972

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

ای آن که مر مرا تو به از جان و دیده‌ای

1 ای آن که مر مرا تو به از جان و دیده‌ای در جان من هر آنچ ندیدم تو دیده‌ای

2 بگزیده‌ام ز هجر تو تابوت آتشین آری به حق آنک مرا تو گزیده‌ای

3 گر از بریده خون چکد اینک ز چشم من خون می‌چکد که بی‌سبب از من بریده‌ای

4 از چشم من بپرس چرا چشمه گشته‌ای وز قد من بپرس که از کی خمیده‌ای

5 از جان من بپرس که با کفش آهنین اندر ره فراق کجاها رسیده‌ای

6 این هم بپرس از او که تو در حسن و در جمال مانند او ز هیچ زبانی شنیده‌ای

7 این هم بگو که گر رخ او آفتاب نیست چون ابر پاره پاره ز هم چون دریده‌ای

8 پیداست در دم تو که از ناف مشک خاست کاندر کدام سبزه و صحرا چریده‌ای

9 آنی که دیده‌ای تو دلا آسمانیی زیرا ز دلبران زمینی رمیده‌ای

10 دانم که دیده‌ای تو بدین چشم یوسفی تا تو ترنج و دست ز مستی بریده‌ای

11 تبریز و شمس دین و دگرها بهانه‌هاست کز وی دو کون را تو خطی درکشیده‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر