یکدم ایساقی جان می ده از اهلی شیرازی غزل 1118

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

یکدم ایساقی جان می ده و مدهوش کنم

1 یکدم ایساقی جان می ده و مدهوش کنم باشد این غم که مرا کشت فراموش کنم

2 خرقه پوشان ورع را خبر از عشق کجاست حل این نکته ز مستان قباپوش کنم

3 من و خون خوردن از او گو مدهم لاله قدح خون خورم به که می از دست خسان نوش کنم

4 مطربم سوی طرب خواند و ناصح بصلاح مصلحت چیست دلا حرف کرا گوش کنم

5 گر برد بار سبوی می رندان دوشم به که سجاده تقوی علم دوش کنم

6 بخت آن نیز ندارم که چو مجنون طلبم نو غزالی و بیاد تو هم آغوش کنم

7 وقت آنست که چون اهلی از آن نرگس مست سخنی گویم و یاران هم خاموش کنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر