1 هزار سال سفر از وجود تا عدم است ولی چو بر سر جان پا نهیم یک قدم است
2 کسی که از دهنت آب زندگی ره برد هزار بار بمیرد ز مردنش چه غم است
3 چو سبزه گر ههه روی زمین زبان گردد که شرح درد دل ما دهد هنوز کم است
4 بشکر نعمت وصلت زبان جان باید زبان ما نه سزاوار شکر این نعم است
5 کنون که درد مرا جز هلاک درمان نیست گرم کشی نه ستم بلکه غایت کرم است
6 تو شاه حسنی و اهلی خراب کشتن خود به تیغ جور اگر او را نمیکشی ستم است