سالها در طلبت دیده از شاه نعمت‌الله ولی غزل 715

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

سالها در طلبت دیده به هر سو گردید

1 سالها در طلبت دیده به هر سو گردید یافت مقصود همان لحظه که روی تو بدید

2 درد دل گر چه که دیدیم دوا یافته ایم هر که رنجی نکشید او به شفائی نرسید

3 بی بلائی نتوان یافت چنان بالائی گل بی خار در این باغ جهان نتوان چید

4 حرف عشق تو که دانست که از خود بگذشت با خیال تو که پیوست که از خود ببرید

5 می خمخانه به شادی نکند نوش دگر هر که از جام غم انجام تو یک جرعه کشید

6 دلم از کوی خرابات به خلوت می رفت چشم سرمست تو را دید ز ره بر گردید

7 بر سر چارسوی عشق تو دل سودا کرد نعمت الله بها داده و وصل تو خرید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر