-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یارب کدام دل که ز سوز تو دم نزد قدّت کجا رسید که فتنه عَلَم نزد
2 با این همه محبّت و صدقی که صبح داشت فریاد من شنید شب هجر و دم نزد
3 تا نوبت ظهور خط عارضت نشد تقدیر بر صحیفهٔ خوبی رقم نزد
4 از هیچ رو به سرّ دهان تو پی نبرد هر جان که خیمه بر سر کوی عدم نزد
5 جان را که سوخت گر غمت آتش نه برفروخت؟ دل را که برد گر سر زلف تو خم نزد؟
6 از منزل مراد خیالی نشان نیافت تا از سر نیاز در این ره قدم نزد