- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یارب، اندر سر هر موی تو چندان چه خم است زیر آن موی رخت از گل خندان چه کم است
2 چند گویی که مکن صورت جورم از چشم مردم چشم تو خود صورت جور و ستم است
3 ما چو از زلف تو زنار ببستیم، اکنون هم به روی تو اگر روی مرا بر صنم است
4 گاه گاهی که دمی نیم دمی همچو مسیح زندگانی اگرم هست همان نیم دم است
5 ای لب از خون دلم شسته ز بهر خونم تا چه در دست که لبهای ترا در شکم است
6 دل من سوی عدم رفت به همراهی صبر از لب خود خبری پرس که راه عدم است
7 ماند با خط تو چسبیده سیاهی دو چشم زان که خط توتر و دیده من نیز نم است
8 چه سبب خط ترا ماه بود در فرمان مگر از خامه دستور عطارد رقم است
9 مگر از جرعه جام کرمت شسته شود دل خسرو که بیالوده ز اندوه و غم است