-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یارب، آن روز بیابم که جمالت بینم چند بر یاد جمالت به خیالت بینم
2 شاه حسنی و سپاه تو بلا و فتنه جان کشم پیش و بدان جاه و جلالت بینم
3 چون بگنجم به دو لب بس بودم کاین تن خویش در تن صافی چون آب زلالت بینم
4 نیست بس آن که شبم بی تو چه سالی گذرد وین بتر بین که ز دوری مه و سالت بینم
5 خواهمت سیر ببینم که بمیرم در حال این ندانی که به امید وصالت بینم
6 چشمم از گوش برد رشک که نامت شنود گوشم از چشم خورد، خون، چو خیالت بینم
7 می خورم خون ز سفالی که تو می نوشی که چرا در لبت آلوده سفالت بینم
8 ای که می سوزیم از پند و نصیحت، یارب که بسان دل خود سوخته حالت بینم
9 صنما، خسروم آخر به قفس مانده اسیر تا کی از دور در آن کنجد خالت بینم