1 یارب خجلم چنان ز آلایش خویش کز خلد طمع ندارم آسایش خویش
2 باشد که تو از کمال رحمت شویی آلایش ما ز ابر بخشایش خویش
1 گوهر دل گم شد و وقت فراغ از دست رفت پیش پای خود ندیدیم و چراغ از دست رفت
2 سوختم از درد و داغش بیش از این طاقت نماند من بدرد از پا فتادم دل بداغ از دست رفت
1 نیازمند ترا رسم خود پسندی نیست طریق اهل دلان غیر دردمندی نیست
2 به خلق و لطف تو نازیم ای سهی بالا که سرو قد تورا ناز سر بلندی نیست
1 از قبول دگران طبع ملول است مرا ور تو رد می کنیم عین قبول است مرا
2 خیره چشمی است بخورشید جمال تو نظر چکنم مردمک دیده فضول است مرا