یار است و صد کرشمه، از امیرخسرو دهلوی غزل 1957

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

یار است و صد کرشمه، شهر است و خوبرویی

1 یار است و صد کرشمه، شهر است و خوبرویی ماییم و طعن دشمن، خلقی و گفتگویی

2 او بد کند به شوخی، من جز نکو نگویم چون گویم اینکه با من بد می کند نکویی

3 بیخود شدیم، ساقی، زان نازنین مجلس ساغر به دیگران ده، ما را بس است بویی

4 موی میانت بنشست اندر تن چو مویم با آنکه در نگنجد، مویی میان مویی

5 دارم تنی سفالین دل سختی تو بر سر کس سنگ را چه گوید، گر بشکند سبویی

6 یک ره ترا ببینم، پس پیش تو بمیرم من بیش از این ندارم، در عالم آرزویی

7 ابروت همچو مژگان، ای شهسوار خوبان حالی برای بازی دارم سری چو گویی

8 مجنون، شنیده باشی، کز دست عشق چون شد؟ پیش آی تا ببینی درمانده ز آرزویی

9 سیلی ز هیچ باران در کوی او نیامد گر آب دیده ما با خود نبرد جویی

10 تو می روی و خسرو نعره زنان به پیشت سلطان و صد تجمل چاوش وهای و هویی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر